او از غرق شدن مي‌ترسيد...!

 

او از غرق شدن مي‌ترسيد براي همين

هيچ‌وقت شنا نمي‌کرد  سوار قايق نمي‌شد   

حمام نمي‌کرد

و به آبگيري پا نمي‌گذاشت

شب و روز در خانه مي‌نشست

در را به روي خود قفل مي‌کرد
به پنجره‌ها ميخ مي‌کوبيد
و از ترس اينکه موجي سر برسد
مثل بيد مي‌لرزيد و اشک مي‌ريخت
عاقبت آن قدر گريه کرد
که اتاق پر شد از اشک
و او را درخود ، غرق کرد

شل سيلور استاين



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 11 شهريور 1394برچسب:جملات جالب و زیبا,متنهای جالب,متنهای زیبا,جملات عاشقانه,متنهای عاشقانه, | 23:59 | نويسنده : pardis |